فرار از اتاق
دیروز واقعا روز عجیبی بود.
10 دقیقه مونده بود به ساعت 12 که به (برادرم) صدرا گفتم آماده بشه که بریم کلاس 🏃♂️
ولی قبول نکرد و گفت که میخواد بمونه خونه و بازی کنه که بخاطر همین یه دعوایی داشتیم
آخرش رفت تو اتاقش و درب رو محکم کوبید بروی من 🚪
ساعت 12:00 گفتش که پاشو بریم که یهو دیدم در باز نمیشه...درب اتاق صدرا دستگیره نداره چون طی یک حرکت سامورایی طور زده شکوندتشون و از اونجایی که خیلی تنبله درستش نکرده چون درب اتاق بزرگه و خودش انگاری بسته میشه 😑😐
بله...همونطور که حدس میزدم اونقدر با فشار کوبونده که باز نمیشه و اونجا گیر کرده
رفت یک صندلی آورد و از توی طاقچه سقف اومده به اتاق کناریش و آزاد شده🤲
طاقچه اونقدر کوچیک هست که فقط نصفش رو بتونیم تحویل بگیریم اما صدرا به طرز کاپرفیلدانه از اونجا رد شده 🤹♀️
از اون بالا پرید روی کمر من تا یوقت چیزیش نشه و کمر من رو بقولی نصف کرد...اصلا هم نگاه نمیکنه که براش بالش آوردم تا روی من نپره😆😧
بعدش بهش گفتم لباساتو بپوش بریم کلاس تا دیر نشده بعدا برمیگردیم درب رو درست میکنیم که فهمیدم لباساش اونور جا مونده :| 🎽👖
اصلا به این فکر نکرد که چطور قراره لباس بپوشه؟ واقعا انقدر بیخیاله یا میخواد منو حرص بده؟😑😁
شاید واقعا من و صدرا پت و مت واقعی باشیم...نه؟🤔😂
شلوار بابام رو دادم بپوشه و بیخیال لباساش بشه چون برای بدست آوردنشون باید از هفت خوان رستم رد شد و من دیگه نمیخوام کمرم رو از دست بدم!!!!
بعد از کلاس اومدیم خونه و فهمیدیم که زبانه درب رفته سرجاش و ما فقط داشتیم آب تو هاون میکوبیدیم🤭
من دیروز یه درس بزرگ گرفتم...اونم این بود که نباس امروز و فردا کرد و کار رو به تعویق انداخت...چون خودش میتونه برامون مشکل ساز باشه و کلی دردسر ایجاد کنه
+این بهترین درسی بود که میشد از کار های صدرا گرفت وگرنه صدرا خیلی درسها به من داده مثلا یکی اینکه با درب اتاقمون کشتی نگیریم یا اینکه کمر خودمونو قربانی کار های داداشمون نکنیم :)
+بالاخره اجازه داد عکسشو بذارم😅
- ۰۱/۰۶/۲۴
سلام
😂😂😂خاطره قشنگی بود، چه کسی بهتر از برادر برای درس گرفتن :)
ببین اگر اجازه میده تبدیل کن به نقاشی با برنامه، اینطور شاید اجازه داد ما هم دیدیم:) البته اصراری نیست!فقط پیشنهاده