خاطره دردناک
هعی.
یه بار با داداشم و پسرداییم سه نفری با دوچرخه هامون رفته بودیم کوه
داداشم صدرا هم از دوچرخه من خوشش میومد برای همین اون روز با هم عوضشون کردیم
یکم رفتیم کوه بعد اومدیم پایین تا اینکه دیدم صدرا رفته کوه از اون بالا سرپایینی داره میاد/:
بهش گفتم خطرناکه نکن ولی گوش نکرد
البته باحالم بود
چندبار همینطوری رفت ولی آخرسر همینطوری که میومد دوچرخه رو زد به سنگ😶
یادمه کامل دیدم چطوری از بالا سرم داشت پرواز میکرد😨
بعد با سر اومد زمین//:
ترسیده بودم اومدم ببینم چطوره دیدم حالش خوبه داره میخنده😂
فکر کن زخمی بشه دستات بعد بازم بیای هرهرکرکر بخندی😐
بعد منم ناراحت اونم برای اینکه زده دوچرخمو نابود کرده😭
از این اتفاق فکر کنم یه سال میگذره
راستی اگه میخواید بدونید پسرداییم کجا بود تمام مدت باید بگم کنار من داشت با دوچرخش هی دور میزد
اصلا هم نگران نبود یه بدبخت خورده زمین بره کمکش
- ۹۹/۰۷/۱۶
😂😂
ضربه به مغزش خورده دیگه😂😅