کسرا

وبلاگنویس ساده

کسرا

وبلاگنویس ساده

سلام خوش آمدید

گربه ها کلا موجودات عجیبی هستن...حتی از سگ ها هم عجیب تر.

جدا از ظاهر گوگولی مگولی و قربونش بشم و اینا,رفتارهایی که گربه ها از خودشون نشون میدن خیلی جالبه

بعنوان مثال همسایه ما یه گربه سفید داره که ماشالله هزار ماشالله بدنساز تشریف داره... هیکلش بیشتر شبیه سگه تا گربه

این بدنساز گه گداری میومد حیاطمون به ما یه سری میزد یه احوالی میپرسید بعد میرفت

ولی دیروز که از فرط گرمای جانسوز و جانگداز تابستون نتونستیم بخوابیم بابام رفت پنجره ها رو باز کرد تا هوا یکم خنک بشه و یه بادی بیاد تو

تا صبح همه چیز خوب بود تا اینکه حوالی ساعت 10 صبح یهو دیدم گربه جان ما از ورودی اومد تو

بلی...گربه سفید نازنازی همسایه ما نصفه شبی بدخواب شده بودن واسه همین اومدن احوال ما رو جویا بشن که میبینن ما خواب هستیم تصمیم میگیرن ما رو بیدار نکنن برن بگیرن یه گوشه بخوابن.

بعدش که بیرونش کردم رفتم پنجره ها رو ببندم که دیدم بدنساز گرامی اخلاق ورزشی رو زیر پا گذاشتن و رفتن خاک گلدون رو ریختن رو زمین و یه چاله درست کردن و همونجا شروع کردن به رهایی 😐

اول از همه تشکر میکنم که انقدر به فکر فرش های مادرم بودی و خیلی منظم رفتی توی گلدون خودتو رها کردی و همچنین شاکی هستم که چرا باغچه ی توی حیاط رو ول  کردی و اومدی سراغ گل های مادرم؟ خسته نباشی پهلوان😧😆

هرازگاهی با خودم فکر میکردم که گربه ها دارند پیشرفت میکنند و کماکان قراره که علیه انسانها توطئه کنن و "حکومت خودمختار گربستان" رو تشکیل بدن و الان از قبل بیشتر مطمئن شدم👍

  • .ک.

از اوضاع غمناک و دلخراشی که یک دوره توی بیان بود و همچنین کلی خبر و مطلب که نتونستم منتشر کنم رد شدم و بالاخره تونستم بیام بیان و یه مطلب تازه بنویسم.

مهمترین دلیل این غیبتی که ازش گذشتیم یکیش امتحانات و کسرایی بود که هیچی نخونده بود و یک دلیل دیگش هم شارژر لپ تاپم بود که خراب شده بود و نمیتونستم بیام رمز بلاگمو ببینم😅

خلاصه ببخشید اگه خیلی دیر جواب نظراتتونو دادم💛

  • .ک.

بعضی وقتها واقعا آدم میبره...آدم زده میشه از همه چیز.

وقتی یه کاری نیمه تموم میمونه اونی که کار رو شروع کرده تمام خستگی به تنش میمونه

چه برسه به اینکه بخوای یه مشکل بزرگ و کشوری رو حل کنی

اعتراضات 1401 برای خودش کم چیزی نبود...یعنی مطمئنا اگر ادامه دار بود الان یه فرجی میشد.

حداقلش این بود که مسئولینی که فساد بالا آوردن و کلی ضرر زده بودن دستشون کوتاه میشد 

تصمیمایی که گرفته میشد عادلانه میبود و به نتیجه میرسید

و ازهمه مهمتر... واسه یه بیسکوییت خییییییلی مزخرف 40 تومن نمیدادم😐

البته همه این حرفها باد هواست...اینجا کسی گوش استماع ندارد...لِمَن تَقولُ؟

  • .ک.

هیچ حسی برای نوشتن نمونده واسه همین هم چند ماهی هست که چیزی نمینویسم و بدجور خستم...خستم از این همه اتفاق

ولی هنوز امید دارم به اینکه وضعیتم میتونه درست بشه...همیشه که خورشید پشت ابر نمیمونه.

(این) ویدیو رو هم چند وقت پیش دیدم...شما هم ببینید.

  • ۲ نظر
  • ۱۹ اسفند ۰۱ ، ۱۳:۵۹
  • .ک.

اکثرا هفته ای یکبار میام به بیان سر میزنم و میرم یک سری به مطالب منتشر شده میزنم ولیکن یک سوالی ذهن منو درگیر کرده که چرا آخرین مطالب منتشر شده توسط اشخاصی که دنبالشون میکنم برای من اطلاع رسانی میشه؟الان شاید یک مطلب مهم اون لا به لا باشه که من از دستش داده باشم...راه حلی برای این مشکل هست یا باید کل اون وبلاگ رو یک دور بگردم؟

  • .ک.
فرار از اتاق

دیروز واقعا روز عجیبی بود.

10 دقیقه مونده بود به ساعت 12 که به (برادرم) صدرا گفتم آماده بشه که بریم کلاس 🏃‍♂️

ولی قبول نکرد و گفت که میخواد بمونه خونه و بازی کنه که بخاطر همین یه دعوایی داشتیم
آخرش رفت تو اتاقش و درب رو محکم کوبید بروی من 🚪

ساعت 12:00 گفتش که پاشو بریم که یهو دیدم در باز نمیشه...درب اتاق صدرا دستگیره نداره چون طی یک حرکت سامورایی طور زده شکوندتشون و از اونجایی که خیلی تنبله درستش نکرده چون درب اتاق بزرگه و خودش انگاری بسته میشه 😑😐

بله...همونطور که حدس میزدم اونقدر با فشار کوبونده که باز نمیشه و اونجا گیر کرده

رفت یک صندلی آورد و از توی طاقچه سقف اومده به اتاق کناریش و آزاد شده🤲
طاقچه اونقدر کوچیک هست که فقط نصفش رو بتونیم تحویل بگیریم اما صدرا به طرز کاپرفیلدانه از اونجا رد شده 🤹‍♀️

از اون بالا پرید روی کمر من تا یوقت چیزیش نشه و کمر من رو بقولی نصف کرد...اصلا هم نگاه نمیکنه که براش بالش آوردم تا روی من نپره😆😧

بعدش بهش گفتم لباساتو بپوش بریم کلاس تا دیر نشده بعدا برمیگردیم درب رو درست میکنیم که فهمیدم لباساش اونور جا مونده :| 🎽👖
اصلا به این فکر نکرد که چطور قراره لباس بپوشه؟ واقعا انقدر بیخیاله یا میخواد منو حرص بده؟😑😁

شاید واقعا من و صدرا پت و مت واقعی باشیم...نه؟🤔😂

شلوار بابام رو دادم بپوشه و بیخیال لباساش بشه چون برای بدست آوردنشون باید از هفت خوان رستم رد شد و من دیگه نمیخوام کمرم رو از دست بدم!!!!
بعد از کلاس اومدیم خونه و فهمیدیم که زبانه درب رفته سرجاش و ما فقط داشتیم آب تو هاون میکوبیدیم🤭

من دیروز یه درس بزرگ گرفتم...اونم این بود که نباس امروز و فردا کرد و کار رو به تعویق انداخت...چون خودش میتونه برامون مشکل ساز باشه و کلی دردسر ایجاد کنه
+این بهترین درسی بود که میشد از کار های صدرا گرفت وگرنه صدرا خیلی درسها به من داده مثلا یکی اینکه با درب اتاقمون کشتی نگیریم یا اینکه کمر خودمونو قربانی کار های داداشمون نکنیم :)

+بالاخره اجازه داد عکسشو بذارم😅

  • ۳ نظر
  • ۲۴ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۵۹
  • .ک.

روز  وبلاگنویس بر همه وبلاگنویسا مبارک💛

  • ۱ نظر
  • ۱۷ شهریور ۰۱ ، ۱۱:۱۲
  • .ک.

تابستون امسال خوب بود...برای اولین بار بعد از مدت ها تصمیم به بیرون رفتن و گردش با رفقا کردم و بنظرم دورهم بودنش خیلی دلچسب بود و اینکه با مجازی خیلی فرق داشت.📱

البته رفقایی هم هستن که طبق معمول برنامه دارن و نمیتونن با ما بیان بیرون🙍‍♂️

"تابستون آتشین" لقب خوبیه واسش چون امسال کلا از این ور به اون ور میرفتم که بعضیاش با دوچرخه و برخی هم با پای پیاده بود و همینطور هر روز گرم تر از دیروز بود.🥵

بنابراین با دوستام هر هفته یک روز باید استخر رو میرفتیم تا یکم خنک بشیم از دست این خورشید زیبای تابان🏊‍♂️🔥

از بحث بیرون رفتن و خوش گذرونی و... که بگذریم میرسیم به بحث شیرین مدرسه🏫📚

9 ماه تو مدرسه درس میخونیم و بعدش 3 ماه تابستون برامون میمونه...البته اون 3 ماه رو هم باید بشینیم درس بخونیم چون کنکور از هر چیزی به ما نزدیک تر است..😱📖

خیلی خرسندم که یک تابستان پر از بطالت رو پشت سر گذاشتم و طبق معمول ترکاندم💣🎉

تابستان شما چطور بود؟

  • ۱ نظر
  • ۰۹ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۴۵
  • .ک.

از گل های حیاطمون اومدم عکس بگیرم پز بدم و نهایت استفاده رو کرد😁

((عکس لود نشده اینم متن جایگزینه))((عکس لود نشده اینم متن جایگزینه))((عکس لود نشده اینم متن جایگزینه))

((عکس لود نشده اینم متن جایگزینه))

  • ۴ نظر
  • ۰۳ مرداد ۰۱ ، ۰۸:۵۲
  • .ک.

من کسرا هستم
هرازگاهی در این وبلاگ پست قرار میدهم :)

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان